صفحه اصلی انعکاس پاسخ به نقد تورج امینی نسبت به دیدگاه‌های بهائی‌شناسی درباره‌ی «فرانچسکوفیچیکیا»

پاسخ به نقد تورج امینی نسبت به دیدگاه‌های بهائی‌شناسی درباره‌ی «فرانچسکوفیچیکیا»

24 خواندن ثانیه
0
0
1,385

آقای تورج امینی در آستانه‌ی انتشار دومین شماره بهائی شناسی، در نقد مصاحبه‌ی آقای احمد پورمرور، مقاله‌ای منتشر کردند. هرچند که فرصت بررسی و پاسخ به این مقاله اندک بود، اما تصمیم گرفتم نوشته‌ای را در این زمینه به خوانندگان بهائی شناسی تقدیم کنم. با توجه به آن که آقای امینی وعده کرده‌اند به دو یا سه مقاله از شماره‌ی نخست بهائی شناسی پاسخ دهند و نکاتی در مورد آن گوشزد کنند، بررسی مقاله‌های بعدی احتمالی ایشان را به شماره‌های بعدی واگذار می‌کنیم. توجه به نکات ذیل در نقد نقد ایشان قابل توجه است:

  • جناب آقای تورج امینی، هر چند که قاعدتا از جانب خود و نه تشکیلات بهائی به این مصاحبه اعتراض کرده‌اند و آن را نقد نموده اند، اما در نقد خود، به دفاع تمام قد از آیین بهائی پرداخته‌اند و تلاش کرده‌اند به سؤالات و نکات مطرح شده در مقاله‌ی جناب آقای پورمرور پاسخ گویند. صرف نظر از ادبیات هجو گونه و غیر علمی نوشته‌ی ایشان، بهائی شناسی -آن چنان که در سر مقاله‌ی شماره‌ی نخست خود اعلام کرده بود- از ورود بهائیان به گفتگوهای علمی استقبال می‌کند و پاسخ گویی جناب امینی به مقالات خود را، دریچه ای برای گفتگوی بیشتر و نقد و بررسی علمی می‌شمرد و احساس می‌کند که به نخستین هدف خود، یعنی کشاندن بهائیان به میز منطق و گفتگوی علمی، دست یافته است. یقینا اگر آقای امینی به جای تمسخر مکرر بهائی شناسی و جناب آقای پورمرور یا مرحوم محیط طباطبایی، در مقاله‌ی خود از ادبیات فاخرتری بهره می‌بردند، این گفت و شنود دینی، می‌توانست در فضای سازنده تری جریان یابد. هر چند که به قول معروف: «ماهی را هر وقت از آب بگیریم تازه است.»

بهائی شناسی از شخصیتی مانند ایشان -که ظاهرا جایگاه علمی مقبولی در نظر بهائیان دارد و رسالت خود در ورود به بحث و گفت و شنود علمی در مورد بهائیت را به نیکی درک کرده است و احتمالا جامعه‌ی بهائی به نوشته‌های ایشان توجه می‌کند- توقع دارد که با ادبیات بهتر و به دور از ترور شخصیت و جملات تند و تیز، مسیر گفتگوی مسالمت آمیز و منطقی و علمی را طی کند و به دور از انتساب اتهامات مکرر و نیت خوانی نویسندگان، تلاش کند به دفاع از باور خود بپردازد و در این میان، خوانندگان و علاقمندان به بحث، در مورد مقبولیت استدلالهای طرفین، در دادگاه عقل و وجدان خود قضاوت خواهند کرد.

بهائی شناسی به ایشان و سایر اعضای جامعه‌ی بهائی اطمینان می‌دهد که بنا بر رسالت علمی خود، تلاش خود را خواهد کرد تا هرگز در مسیر مقابله به مثل و هجو کردن طرف مقابل و ترور شخصیت قدم نگذارد و ادبیات علمی خود را حفظ کند.

  • هر چند که فاصله‌ی انتشار مقاله‌ی آقای امینی با انتشار نخستین شماره‌ی بهائی شناسی بیشتر از ۴ ماه است، اما ظاهرا فایل فصلنامه در اواخر دی ماه به دست ایشان رسیده و احتمالا تعجیل ایشان در پاسخگویی، باعث شده است نتوانند به اصل کتاب‌های فیچیکیا مراجعه کنند. شاید هم ندانستن زبان آلمانی، ایشان را از مراجعه به اصل کتاب منصرف کرده است. اما ایشان در نوشته‌ی خودشان مرقوم کرده‌اند که ««فیچیکیا» کسی بود که در اوایل دهه‌ی هفتاد میلادی بهائی شد و سه چهار سال بعد، اسم خود را از فهرست بهائیان خط زد و شروع کرد به مبارزه با آیین و جامعه‌ی بهائی. او دو کتاب علیه آیین بهائی نوشت که الحمد للّه چشم ما به جمال هیچ‌کدام روشن نگشته و به نظر می‌رسد که پورمرور به ترجمه‌ی کتاب یا جزوه‌ی دوّم [=دوم] ایشان اشتغال دارد.»

هر چند شکرگزاری ایشان از ندیدن هیچ یک از کتابهای فیچیکیا به جهت باورمندی عمیق ایشان به دیانت بهائی قابل درک است، اما نقد کردن مطالب کتابی که ایشان، آن را ندیده‌اند و بعد نسبت دادن مکرر جهل و نابخردی به نویسنده‌ی آن، محل تأمل است. چگونه ممکن است نویسنده‌ی کتابی که هیچ گاه خودش و کتابش را ندیده‌ایم و تنها سخنانش را به واسطه‌ی دیگران شنیده‌ایم، نقد کنیم و این گونه بر او بتازیم؟ آقای امینی در مقاله‌ی خود تصریح می‌کنند که با نگاه به کتاب ادو شفر و همکارانش «با عنوان راست را کژ انگاشته اند» که در پاسخ فیچیکیا تهیه شده است «می‌توان فهمید که سر و صداهای مشار الیه چه زمینه و محتوایی داشته است.»

اشکال فرمایش آقای امینی آن است که از قضا، نکته‌ی مهمی که آقای پورمرور –به عنوان کسی که بر خلاف جناب امینی، هم اصل کتابهای فیچیکیا را خوانده است و هم پاسخ ادو شفر به او را دیده است- در مصاحبه‌ی خود به آن پرداخته‌اند و احتمالا از دید آقای امینی جا مانده، آن است که پاسخ‌های ادو شفر، تکافوی پاسخگویی به اعتراض‌ها و استدلال‌های فیچیکیا را نمی‌کند. (بهائی شناسی، شماره‌ی ۱، صفحه‌ی ۱۵) به همین دلیل است که فیچیکیا کتاب دوم خود را به رشته‌ی تحریر در می‌آورد و به برخی نقدهای ادو شفر پاسخ می‌دهد و مطالبی را به مطالب قبلی می‌افزاید. لذا ادعای آقای امینی در مورد بی اعتباری کتاب نخست فیچیکیا به دلیل رد کلیسای حامی فیچیکیا، قابل پذیرش نیست. چرا که فیچیکیا به عنوان نویسنده‌ی اصلی، بر همان دیدگاه‌های قبلی اصرار دارد و به پاسخ های ارائه شده به او، واکنش نشان داده و حرف‌های قبلی را پس نگرفته است.

اشکال مهمی که متأسفانه در نگاه آقای امینی و احتمالا در جامعه‌ی بهائی وجود دارد و این جا لازم است در کنار پاسخ به آقا امینی تذکر داده شود، آن است که برخی بهائیان گمان می‌کنند به صرف پاسخ دادن به یک نوشته یا اشکال، فارغ از موجه بودن یا نبودن پاسخ، آن نوشته یا اشکال از درجه‌ی اعتبار ساقط می‌شود. حال آن که این گونه نیست و باید میزان ارزش علمی پاسخ به سؤال یا اشکال بررسی شود. بهائی شناسی امیدوار است که این گفت و گوی دینی با آقای امینی به همین سرنوشت دچار نشود. یعنی آقای امینی گمان نکنند که آن پاسخ اولیه‌ی ایشان به مصاحبه‌ی آقای پورمرور، پایان ماجرا است و با این پاسخ، پرونده‌ی مصاحبه‌ی آقای پورمرور بسته می‌شود و می‌توانند به جامعه‌ به طور عام و جامعه‌ی یهائیان به طور خاص، چنین القا کنند که «نشریه‌ای مقالات و مصاحبه ای نوشت و ما هم پاسخ دادیم و ماجرا تمام شد.»

  • آقای امینی در مقاله‌ی خود، ضمن اشاره به این واقعیت که فرانچسکو فیچیکیا بعد از بازگشت از بهائیت، مسیحی شده است. سؤالات متعددی در مورد چرایی مسلمان نشدن فیچیکیا و ارتباط آقای پور مرور با نامبرده مطرح کرده‌اند. ایشان می‌نویسد: «سؤال این‌جا است که فیچیکیا که از مسیحیّت به آیین بهائی روی آورد و در زمان بهائی بودنش، آیین اسلام را نیز تبعاً قبول کرد، چرا پس از خروج از آیین بهائی، اعلام نکرد که مسلمان است و به جایگاه پیش از اسلام برگشت؟»

اشکال استنتاج آقای امینی اتفاقاً نکته ای است که آقای پورمرور در مصاحبه‌ی خود روی آن دست گذاشته‌اند و آقای امینی به جای پاسخ دادن به اصل مشکل، به نتایج تبعی آن پرداخته اند. مشکل اصلی این جا است که تشکیلات بهائی –که به گفته‌ی آقای امینی وجهه‌ی همت خود را تبلیغ گسترده‌ی مرام خود در جهان قرار داده است- در نقاط مختلف جهان، بهائیت را به گونه‌ای تبلیغ می‌کند که مردم آن نقطه می‌پسندند، نه آن طور که واقعاً وجود دارد. بهائیت هرگز به هنگام تبلیغ خود در غرب، از تبلیغ شدگان نمی‌خواهد که پیش از بهائی شدن مسلمان شوند و سپس بابی و نهایتاً بهائی شوند. بلکه آنان را مستقیماً به بهائیت دعوت می‌کند و خود را ادامه‌ی آیینی می‌داند که فرد تبلیغ شده در حال حاضر بدان گرایش دارد. جناب آقای پورمرور در مصاحبه‌ی خود، به طور مفصل این مطلب را توضیح داده اند. (بهائی شناسی، شماره‌ی ۱، صفحه‌ی ۲۵و۲۶)

باید دانست که بهائیت اگر هم اسلام را به یک فرد غربی معرفی کند، آن را آیینی تاریخ مصرف گذشته، منسوخ و دارای اشکالات فراوان معرفی می‌کند تا بتواند مدعی شود که لازم است پس از اسلام، آیین جدیدی برای رشد و تعالی بشر ظهور کند و آن آیین، لاجرم آیین بهائی است. لذا بدیهی است که فردی مثل فیچیکیا، هنگامی که از بهائیت دست می‌شوید، ترجیح می‌دهد به همان دین آباء و اجدادی خود بازگردد و چون همان تبلیغات منفی بهائیت علیه اسلام در ذهن او نقش بسته است، اتفاقا احتمال پذیرش اسلام توسط او در مقایسه با همکیشانش -که سابقه‌ی بهائی شدن نداشته اند- به شدت کاهش می‌یابد. لذا این گونه نیست که هر بهائی به ویژه در جوامع غربی، به حقانیت و الهی بودن اسلام ایمان داشته باشد و آیین بهائی را در ادامه‌ی اسلام و آیین پس از بابیت و اسلام بشناسد. این دوگانه‌ی آزاردهنده‌ی تبلیغی تشکیلات بهائی است که باعث شده است، افرادی نظیر فیچیکیا، پس از بازگشت از بهائیت، نسبت به اسلام هم موضع داشته باشند. اتفاقاً آقای پورمرور متوجه همین مطلب در مصاحبه‌ی خود بوده است و بر خلاف تصور آقای امینی، از این موضع خود نه « قافیه‌ی مذهبی و اعتقاد خود را به سختی از دست داده» و نه از همین موضع «اعتقاد خودش گزیده می‌شود.»

یادآوری این نکته‌ی بدیهی برای خوانندگان بهائی شناسی و آقای امینی ضروری است که نقل برخی دستاوردهای علمی پژوهشگران غربی در مورد بهائیت، به منزله‌ی تأیید نتایج سایر پژوهش‌های ایشان به ویژه در مورد اسلام نیست. با این وجود آقای پورمرور در مصاحبه‌ی خود توضیح داده‌اند که تمام کتاب آقای فیچیکیا را ترجمه کرده‌اند و قصد سانسور کردن یا تحریف آن را ندارند. اما آن جا که به نظرشان اعتقادات فیچیکیا با الهام از تعالیم بهائی علیه اسلام و به ویژه بحث مهدویت در اسلام بوده است، در پاورقی به اشتباهات او اشاره کرده اند. باید صبر کرد و دید که انتقادات فیچیکیا به اسلام و مهدویت در آن کتاب چیست و آیا این اشکالات با واقعیت دینی و اسلامی آن سازگار است یا آن که رسوب همان القائات بهائی علیه اسلام در ذهن فیچیکیا است.

قاعدتاً اگر آقای پورمرور لازم دانستند، می‌توانند در مورد مکاتبات خود با فیچیکیا و مباحث اسلامی خود با وی، مطالبشان را مطرح کنند که احتمالا فصلنامه هایی که در موضع تبلیغ آیین اسلام و ارتباطات فرهنگی آن با مسیحیت، کار تخصصی می‌کنند، عهده دار انتشار مطالبی از این دست خواهند بود.

  • آقای امینی در بخش دیگری از مقاله‌ی خود به نقد سخنان فیچیکیا درباره‌ی معنوی و روحانی بودن آیین بهائی پرداخته و معتقد است اعتراض او به تمامیت خواهی شوقی افندی و بیت العدل وارد نیست. چرا که اگر واقعاً او معنویتی در کلام بهاءالله و عبدالبهاء دیده بود، لازم بود که به ترویج و تبلیغ همان باور بپردازد و در عین حال با بیت العدل مخالفت ورزد. آقای امینی می‌نویسد: «فیچیکیا اگر معتقد بود که آیین بهائی یک آیین روحانی است و به زعم او، شوقی ربّانی آن را خراب نمود و به بی‌راهه برد و به دست بیت‌العدل سپرد، چرا کلّاً به مسیحیت بازگشت؟ او می‌توانست بهائی باشد، ولی تا ولایت شوقی ربّانی! این‌که او به مسیحیّت بازگشته، بدین معنا است که آیین بهائی، نه تنها بدون ساز و کار موجودش معنا ندارد، بلکه نمی‌توان آن را به صورت دیگر تفسیر کرد و یا توضیح داد.

اگر بهاءالله و عبدالبهاء به دنبال تنفیذ معنویّت به اجتماع انسانی بودند، در واقع در پی همان کاری بودند که مسیح انجام داد و در این شباهت، چگونه می‌توان مسیحی بود، ولی بهائی نبود؟ فیچیکیا اگر حقیقتی را در گفتار بهاءالله دید و آن را معنوی و روحانی انگاشت، می‌توانست خود را بهائی بداند و آیینی را که خود تصوّر نموده بود، تبلیغ کند و اگر بیت‌العدل و جامعه‌ی بهائی او را و سخنانش را قبول نمی‌کردند، چه باک؟ حقیقت مهم‌تر است یا چیز دیگر؟ اصل ماجرا این است که در زمان ما، نمی‌توان بهائی بود و در عین حال بیت‌العدل را قبول نداشت.»

در مورد این بخش از سخنان آقای امینی، مطالب ذیل قابل توجه است:

  • در حال حاضر گروهی از بهائیان وجود دارند که خود را طرفداران میسن ریمی معرفی می‌کنند و به بهائیان ارتدوکس یا بهائیان ریمی مشهورند. این گروه به هیچ عنوان بیت العدل را مشروع نمی‌دانند؛ چرا که معتقدند بر اساس نصوص بهائی، رییس دائمی و لا ینعزل بیت العدل، ولی امرالله است که در حال حاضر جایگاهش در این نهاد قانون گذاری خالی است. خوانندگان بهائی شناسی برای اطلاع از تفصیل ماجرا می‌توانند به کتابهای مسأله‌ی مشروعیت نوشته‌ی مهدی هادیان و نشیب و فراز نوشته‌ی یدالله ثابت راسخ مراجعه کنند. غرض آن که بر خلاف فرمایش آقای امینی، گروهی از بهائی‌ها در همین دوران، کاملاً با بیت العدل موجود مخالفند و آن را تقلبی معرفی می‌کنند، هر چند که الواح وصایا را به عنوان وصیت نامه‌ی عبدالبهاء پذیرفته‌اند و شوقی را جانشین او می‌دانند. لذا در زمان ما می‌توان بهائی بود و در عین حال بیت العدل را به عنوان سازوکار رهبری بهائیت قبول نداشت.
  • آقای امینی در همین بخش از مقاله‌ی خود، به آشنا نبودن فیچیکیا به زبان‌های عربی و فارسی اشاره‌ کرده‌اند و آن را دستمایه‌ی برخی اهانت‌ها به او قرار داده اند. ایشان نوشته اند:

«کسی که تنها سه چهار سال بهائی بود و «ترجمه‌ی» آثار بهاءالله و عبدالبهاء را هم اگر خواند، درست نخواند و بدتر از همه، به قول «دنیس مک‌ایون»، زبان عربی را هم نمی‌دانست و به طریقه‌ی اولی زبان فارسی را، از کجا فهمید که مندرجات آن وصیّت‌نامه با ادبیّات عبدالبهاء سازگاری ندارد؟! یعنی یک نفر چقدر باید پرت و پلاگو باشد که چنین حرف بی‌منطق و بی‌اساسی را مبداء و سرآغاز مبارزه‌ی خود قرار دهد؟»

در پاسخ به این نقد ایشان باید دانست که در دنیای امروز، هر چند که ندانستن یک زبان، می‌تواند به مسیر تحقیق و مطالعه آسیب هایی وارد کند، اما وجود مترجمانی که بتوانند آثار بهائی را ترجمه کنند و در اختیار ایشان قرار دهند، کار را بسیار ساده کرده است. فیچیکیا و دیگر منتقدان بهائی، برای در اختیار گرفتن نوشته‌های رهبران بهائی لزوماً نباید منتظر تصمیم تشکیلات بهائی برای ترجمه‌ی آثار بهائی باشند. این البته با فرار تشکیلات بهائی از ترجمه‌ی آثار مسأله دار این آیین متفاوت است. سخن در این جا است که بهائیت آن جا که پای تبلیغ آثارش به میان می‌آید، به سرعت وارد ترجمه‌ی آثار بهائی می‌شود و آن را در اختیار تبلیغ شدگان قرار می‌دهد. اما آن جا که پای نقد و بررسی الهیات، احکام، تاریخ و آموزه‌های بهائی به میان می‌آید، تشکیلات بهائی ممکن است برای ترجمه‌ی کتابی مانند اقدس، بیش از ۱۰۰ سال زمان نیاز داشته باشد و یا اصلا برخی کتابها را –مانند اصل تاریخ نبیل- در اولویت انتشار قرار ندهد. (در مورد این دو کتاب به تفصیل در ادامه‌ی مقاله سخن خواهم گفت.)

چیزی که ذهن من را نه به عنوان یک مسلمان معتقد و یا منتقد بهائیت، بلکه به عنوان یک ناظر بیرونی به خود مشغول می‌کند آن است که اگر استدلال آقای امینی در مورد عدم امکان فهم سبک و سیاق یک نوشته در صورت ندانستن اصل آن زبان را بپذیریم، در مورد اعضای بیت العدل اعظم که اکثرا با زبانهای فارسی و عربی آشنایی ندارند و سال‌های سال است که مسؤول رسیدگی به امور تشریع و اداره‌ی بهائیان جهان هستند، باید چگونه بیندیشیم؟ اعضای بیت العدل که با زبان نصوص آشنا نیستند، چگونه می‌توانند بفهمند که مراد سید باب، بهاءالله و عبدالبهاء از نوشته‌هایشان چیست؟ آقای امینی که از یک سو، ندانستن زبان عربی و فارسی را برای فیچیکیا، نقطه‌ای تاریک معرفی می‌کند و معتقد است، او آثار اصلی بهائی را نخوانده و نفهمیده، چه طور متوجه نیست که دارد هم زمان، تیشه به ریشه‌ی خود بهائیت می‌زند؟ چگونه است که او نمی‌داند از همان روزنی که فیچیکیا را نیش می‌زند، خودش و رهبری تشکیلاتش گزیده می‌شوند؟ آیا توجه ندارد که اگر این گونه باشد، لاجرم باید بپذیرد که اعضای بیت العدل نیز با ندانستن زبانهای فارسی و عربی، دچار همین مشکل می‌شوند و صلاحیت تصمیم گیری در مورد قوانین جدید را ندارند و نمی‌توانند جامعه‌ی بهائی را درست اداره کنند؟ این مطلب وقتی حائز اهمیت بیشتری می‌شود که بدانیم هر زبان در تک تک واژه‌های خود بار فرهنگی خاصی دارد که در ترجمه به زبان دیگر نمی‌توان تمام آن مفاهیم را به درستی منتقل کرد. در نتیجه حتی ترجمه‌ی تمام الواح و نصوص بهائی نیز برای راه افتادن کار ایشان کافی نخواهد بود. این مسأله در مورد آقای ادوشفر و همکارانشان که پاسخ فیچیکیا را نوشته اند نیز وجود دارد. چنان که دنیس مک اوئن می‌نویسد: «وقتي شفر و گلمر به بحث و بررسي درباره موضوعات اسلامي و يا احكام بابي و بهائي ميپردازند، اينطور وانمود ميكنند كه مطالعات كافي در آن موارد دارند و از اين بابت به آنها تبريك مي‌گوئيم. ولي آنها گزافه گوئي مي‌كنند… و وارد مباحثي مي‌شوند كه علم و اطلاع كافي از زبانهاي فارسي و عربي لازم دارد.»

اما در مورد ناهمگونی ادبیات عبدالبهاء در الواح وصایا با سایر آثار او، بحث بسیار روشن است. عبدالبهاء در عمده‌ی نوشته‌های خود، انسانها را به صلح، آشتی و دوستی فرا می‌خواند و وحدت عالم انسانی و صلح عمومی را اصلی ترین تعلیم بهائیت معرفی می‌کند، اما در الواح وصایا، نویسنده -هر کس که هست- به سختی به برادر عبدالبهاء، یعنی محمدعلی و اتباع او حمله می‌کند و با عبارت‌های غلیظ و شدید، از ایشان یاد می‌کند. عبدالبهاء در نوشته‌های خود، کمتر از جانشینش سخن می‌گوید؛ چرا که می‌داند برادر و رقیب قدرتمندی به نام محمد علی افندی دارد که بر اساس وصیت بهاءالله، جانشین عباس افندی است. برادری که خانه‌ی بهاءالله در عکا را در اختیار گرفته است و بسیاری از آثار نوشتاری بهاءالله را چاپ کرده است و از نظر علمی، دست بالاتر را در اختیار دارد؛ برادری که از تحویل دادن برخی دست‌نوشته‌های بهاءالله به عباس افندی خودداری می‌کند و حتی صورت نماز نه رکعتی در دیانت بهائی را در اختیار عباس افندی و نزدیکانش قرار نمی‌دهد. (رفرنس) اما نویسنده‌ی الواح وصایا، نه تنها به محمد علی می‌تازد، بلکه سخن از جانشینی شوقی افندی پس از عبدالبها به میان می‌آورد و همه‌ی بهائیان را با عبارات شدید، به پیروی کامل از او فرا می‌خواند؛ مطلبی که در آثار دیگر عبدالبهاء قابل مشاهده نیست.

  • انشعابات در بهائیت تنها به ریمی‌ها خلاصه نمی‌شود و گروه‌های بهائی دیگری هستند که مخالف بیت العدل‌اند ولی خود را بهائی می‌دانند. بازماندگان و نوادگان محمدعلی افندی از جمله‌ی این گروه‌ها هستند. بر خلاف نظر آقای امینی که فرموده اند: «ملیون‌ها بهائی ایرانی در طول تاریخ که با آثار عبدالبهاء آشنا بودند، نفهمیدند که این نوشته با ادبیّات عبدالبهاء سازگار نیست، ولی ناگهان یک نفر از پشت کوه‌های سوئیس بیرون آمد و چنین تشخیصی داد!! من مانده‌ام در این حیص و بیص، پورمرور چرا خود را نخود آش فیچیکیا کرده و طناب پوسیده‌ی او را بوسیده؟»

در پاسخ به ایشان باید گفت که از جمله کسانی که وصیت نامه‌ی عبدالبهاء را جعلی خواندند، همین دسته از بهائیان بودند که از قضا از پشت کوه‌های سوییس هم نیامده بودند و در حیفا و عکا زندگی می‌کردند. همان شهری که عباس افندی نیز در آن زیست می‌کرد. از خانواده‌ و نزدیکان او بودند و البته بعدها همگی توسط شوقی طرد شدند؛ چرا که زعامت او بر بهائیت را نپذیرفتند. خوانندگان بهائی شناسی و آقای امینی را به مطالعه‌ی نوشته‌های میرزا شعاع الله در همین زمینه ارجاع می‌دهم. (رفرنس)

جعلی خواندن وصیت نامه‌ی عبدالبهاء به همین اظهارات نیز ختم نشد و برخی بهائیان آمریکا مانند خانم روت وایت، با انجام کارشناسی‌های دقیق خطی بر روی الواح وصایا و سایر نوشته‌های عبدالبهاء، مدعی شدند که هیچ یک از ویژگی‌های خط شناسانه‌ی وصیتنامه منتسب به عبدالبها، با ویژگیهای خطی موجود در نمونه‌های قطعی خط ارائه شده از عبدالبها، مطابقت ندارد.ضمن آن که خود وصیت نامه‌‌ی عبدالبهاء، حاوی حداقل دو دستخط متفاوت است و از ابتدا تا انتهای آن توسط یک نفر و در یک زمان نوشته نشده است. صرف نظر از صحت و سقم این ادعا که موضوع این نوشتار نیست، خواستم به خوانندگان بهائی شناسی و آقای امینی یادآوری کنم که ادعای جعلی بودن وصیت نامه‌ی عبدالبهاء، ادعایی نیست که تنها توسط فیچیکیا و از پشت کوه‌های سوییس مطرح شده باشد و رد پای آن را در گفتار دیگر بهائیان معترض به زعامت شوقی افندی بر بهائیت می‌توان دید.

  • مهمتر از دو نکته‌ی قبلی آن است که بر خلاف نظر آقای امینی، وجود معنویت در یک نظام فکری، دلیل حقانیت آن نیست. چرا که معنویت یک نیاز فطری انسانی است که ادیان الهی مختلف، در صدد برآورده کردن آن بوده اند. بدیهی است که مکاتب دست ساخته‌ی بشری نیز که می‌خواهند خود را الهی جلوه دهند، ملزم به گنجاندن برخی تعابیر، رفتارها و منش‌های فردی و اجتماعی «معنوی نما» در خود می‌شوند تا بتوانند افراد را جلب کنند و لااقل خلاءهای معنوی ایشان را پر نمایند. این که چه مقدار از این تعالیم، معنویت واقعی را به انسانها ارزانی می‌کند، سخن دیگری است.

این که در تعالیم بهائی برخی عبادات و مناجات ها، برای تأمین نیاز معنوی پیروان این آیین ایجاد شده است، قابل خدشه نیست. اما باید دانست معنویت واقعی، معنویتی است که ریشه در آسمان و تعالیم الهی داشته باشد. تقابل علمی و فکری با مکاتب بشری که خود را الهی جا می‌زنند نیز از همین رهگذر قابل درک است. چرا که در واقع، نوعی روشنگری در قبال این معنویت خود ساخته و غیر واقعی است.

 این که چرا فیچیکیا بهائی ریمی یا مشابه بازماندگان محمدعلی افندی نشده است تا «خود را برای شماتت سایر بهائیان و مجازات طرد و آزار و اذیت شدن توسط همکیشان سابق مهیا کند، اما بتواند حقیقتی که در کلام بهاءالله یافته است را ترویج نماید؟» سؤال عجیبی است که از سوی آقای امینی مطرح می‌شود. گویی تنها دلیل بازگشت فیچیکیا ملاحظه‌ی همین تضاد درونی و تناقض در بهائیت بوده است و سایر مسائل، همگی در جای خود حل شده اند! حال آن که این گونه نیست و علت بازگشت او از بهائیت، تنها به وجود همین مسأله ختم نمی‌شود که با راهکار آقای امینی، مشکل حل شود. البته برای فهم کامل چرایی جدایی فیچیکیا از بهائیت بهتر است صبر کنیم تا ترجمه‌ی جناب آقای پورمرور از کتاب او به زیور طبع آراسته شود.

  • آقای امینی با انکار وجود جریان روشنفکری در بهائیت نوشته است: «در جامعه‌ی بهائی روشن‌فکر وجود ندارد. متدیّنینی که چنین صفتی را به خودشان می‌چسبانند، معلوم می‌سازند که نه دین را فهمیده‌اند و نه روشن‌فکری را. اگر گوینده از لغت «روشن‌فکر»، انسان خلّاق و پویا را مراد نموده است، به ایشان عرض می‌کنم که در این معنا، در جامعه‌ی بهائی کسی روشن‌فکر است که بیشتر از بقیّه مشغول فعّالیّت باشد. سیستم جامعه‌ی بهائی این‌طور نیست که یک عدّه‌ای فقط فکر کنند و دیگران هم دنبال آنها بدوند… خلاصه آن‌که [روشنفکر] عضو فعّال جامعه و در کنار و همراه دیگران است، نه مانند روشن‌فکرهای مسیحی و مسلمان، نقشه‌کِش برای دیگران. در آیین بهائی، هر کس برای خود «مقام تئوریسینی» قائل شد و خواست که دیگران پشت سرش بایستند و سینه بزنند، خود به خود حذف می‌شود. این میدان، میدان «محویّت» است، نه محوریّت.»

البته ایشان چند صفحه‌ی بعد، گویا نوشته‌ی خودشان را فراموش کرده‌اند و در بحث عصمت بیت‌العدل نوشته اند: «برای بهائیان بحث‌های الهیّاتی هیچ منعی ندارد، گو این‌که مطبوعات بهائی حاکی از این است که گروه قابل توجّهی از اندیشمندان و تحصیل‌کرده‌های بهائی بدین مباحث اشتغال دارند، امّا این موضوعات اولویّت‌های جامعه‌ی جهانی بهائی نیستند.»

بالأخره معلوم نیست که از نگاه ایشان، در جامعه‌ی بهائی روشنفکری که بخواهد وارد مباحث علمی شود و فارغ از اولویت‌های جامعه‌ی بهائی، برای پیشبرد دامنه‌ی کلام بهائی تلاش کند و نقشه بکشد، وجود دارد یا نه؟ اگر وجود ندارد چنان که ابتدا گفته اند، پس طبقه‌ای که به این مباحث الهیاتی پرداخته‌اند از کدام قماش‌اند که بر خلاف نظر جناب امینی، به جای محو شدن در حال محور شدن هستند تا در آینده بتوانند از الهیات بهائی دفاع کنند؟ اگر وجود دارد، چرا وجودش را انکار می‌کنند؟ هر چند که جناب ایشان، روشنفکران بهائی را افرادی ولنگار معرفی می‌کند که سیستم آیین بهائی را مخل آسایش خود می‌بینند. بیان چنین جملاتی، یادآور همان نظام توتالیتری است که آقای پورمرور در مصاحبه‌ی خود به آن اشاره کرده اند. یعنی با ادنی مخالفتی با نظام تشکیلاتی بهائی که امروزه جزئی از باورهای دینی بهائیان شده است، بدترین اتهامات نصیب فرد مخالفت کننده می‌شود.

بگذریم از این که آقای امینی در نوشتار خود مشخص نکردند که نتایج به دست آمده از فعالیت این گروه‌ها و اندیشمندان بهائی توسط چه مرجعی باید تأیید و تصویب شود و از کجا معلوم که تئوری‌های این جریان به حقیقت اصابت می‌کند؟ بیت العدل که بنا بر نصوص تنها وظیفه‌ی قانون گذاری دارد و مسأله‌ی تبیین نصوص، بر عهده‌ی ولی امرالله است. ولی امرالله نیز در جامعه‌ی بهائیان بیت‌العدلی وجود ندارد که بخواهد در مورد صحت و سقم کوشش‌های کلامی انجام شده، اظهار نظر کند. بنابراین به نظر می‌رسد حتی در صورت به نتیجه رسیدن این تلاش‌ها برای تبیین الهیات بهائی، نتیجه‌ی نهایی را نمی‌توان با قطعیت به رهبران بهائی نسبت داد.

  • هر چند که آقای امینی وارد بحث عصمت بیت العدل نشده است، اما فیچیکیا و به تبع او آقای پورمرور را متهم می‌کند که مسأله اعتراضات ادوشفر در مورد عصمت بیت العدل را نفهمیده اند. سپس این مسأله را نسبت به مسائل اساسی دیانت بهائی کم اهمیت شمرده و بحث تبلیغ را اولویت اساسی تشکیلات بهائی در سراسر جهان معرفی می‌کند و پرداختن به این مسائل را حاشیه ای و فرعی می‌داند. سؤال این جا است که آیینی که در اصول اساسی و مهم اعتقادی و کلامی تکلیفش را با خودش مشخص نکرده، به چه حقی خود را تبلیغ می‌کند و دیگران را دعوت به پذیرش چه چیزی می‌نماید؟ اگر فردی از افراد تبلیغ شده از مبلغان بهائی بپرسد که از کجا معلوم که تمام تصمیم‌های بیت العدل، تصمیم‌های صحیحی است -چه در حوزه‌ی تشریع و چه در حوزه‌ی مدیریت جامعه‌ی بهائی- پاسخ مبلغان بهائی کدام است؟ چگونه یک تازه وارد را قانع می‌کنند تا از تمام تصمیم‌های یک گروه تبعیت کنند؟ تنها با وعده‌ی حلاوت اتحاد و یا حربه‌ی تهدید به اخراج؟ آیا هر مبلغ بهائی هر چه صلاح دانست می‌گوید یا وضعیت طرف مقابل را می‌سنجد و مطلب را به گونه‌ای ابراز می‌کند که او را خوش بیاید؟ اگر هم خلاف واقع بود، چه باک! مهم افزوده شدن هواداران و تبلیغ امر مبارک است…

سؤال اساسی این جا است که مگر می‌شود اصول بنیادین تفکری معلوم نباشد و در عوض، تبلیغ همان تفکر، سرلوحه‌ی رفتار و گفتار پیروان آن درآید؟

در مورد برخورد نرم بیت العدل با آقای ادوشفر نیز توضیح کوتاهی لازم است. بیت العدل در شرایط کنونی –بر خلاف دوران شوقی و اوایل تشکیل بیت العدل- تلاش می‌کند تا از هرگونه درگیری با افراد شاخص جریان بهائی خودداری کند. در عین حال با افرادی که در رده‌های پایین تر هستند و اعتراضاتی به بیت العدل و تشکیلات جهانی بهائی دارند، همچنان همان برخوردهای خشن و تند را ادامه می‌دهد. اولی بدان جهت است که با کنار رفتن افراد شاخص جریان بهائی در طول تاریخ، همواره لطمات جبران ناپذیری به بهائیت وارد شده است. در مقابل اگر برخورد خشن و تحکم گونه‌ی بیت العدل با زیردستان و افرادی که از جایگاه ویژه ای در تشکیلات بهائی برخوردار نیستند نباشد، اقتدار آن زیر سؤال می‌رود و بهائیان دیگر از آن حساب نخواهند برد. به عنوان نمونه امروزه، برخی از بهائیان ایران -که نگارنده این سطور با برخی از ایشان گفت و گوهایی نیز داشته است- معتقدند که بیت العدل در زمینه‌ی اصرار به تبلیغ بهائیت در ایران سخت در اشتباه است و تاوان این اشتباه را بهائیان ایران می‌پردازند؛ اما بهره‌ی آن را حیفا نشینان بیت العدل به حساب خود منظور می‌کنند و فرصت می‌یابند تا با صدور بیانیه‌های متعدد، جایگاه خود را به عنوان مدافع و حامی بهائیان ایران ارتقا دهند. در صورتی که این بیانیه‌ها و توصیه‌های مکرر به تبلیغ –بر خلاف قانون جاری کشور- دستاوردی جز تضییق بیشتر برای بهائیان ایران نداشته است. با این وجود ملاحظه می‌شود که بهائیان معترض، تنها در قالب اسامی مستعار، جرأت می‌کنند به این تصمیم‌ها اعتراض کنند؛ چرا که از عاقبت انتقاد از بیت العدل، هراس دارند و نمی‌توانند مجازات‌های احتمالی بعدی را تحمل کنند.

شدت برخورد بیت العدل علاوه بر جایگاه فرد منتقد-به ویژه اگر در جایگاه سرپرستی محفل ملی یک کشور بزرگ اروپایی هم باشد- به نوع انتقاد او نیز بستگی دارد. از آن جا که انتقاد ادو شفر تنها در زمینه‌ی چرایی عصمت بیت العدل در مسائل غیر تشریعی است و او مصون از خطا بودن تصمیم‌های بیت العدل در حوزه‌ی قانون گذاری را پذیرفته است، برخورد بیت العدل با او برخوردی نرم است. مضافا ً بر آن که باید سن و سال ادو شفر را نیز در نظر گرفت. راندن پیرمردی که روزهای آخر عمر خود را سپری می‌کند، دستاوردی جز بدبینی بهائیان آلمان به تشکیلات بهائی برای بیت‌العدل نخواهد داشت.

  • اما در مورد کتاب تلخیص تاریخ نبیل و انتقاداتی که جناب آقای پورمرور نسبت به عملکر تشکیلات بهائی در عدم انتشار اصل این کتاب مطرح کردند، نکات ذیل قابل تأمل است:
    • اصل صحبت آقای پورمرور آن است که چرا باید کتابی به نام «تاریخ نبیل زرندی» توسط شوقی افندی از فارسی به انگلیسی ترجمه شود و نام آن را بگذارند: «The dawn breakers» سپس همین کتاب با نام «مطالع الانوار» به عربی ترجمه شود و بعد از آن، «کتاب مطالع الانوار» با عنوان «تلخیص تاریخ نبیل» به فارسی ترجمه شود. آیا نمی‌شد اصل کتاب نبیل از ابتدا با همان زبان فارسی منتشر گردد؟ آقای امینی به درستی منظور آقای پورمرور از طرح این سؤال را درک کرده اند و پاسخ‌های قابل توجهی به آن داده اند. در ادامه به بررسی این پاسخ‌ها می‌پردازیم:
      • مهمترین پاسخ ایشان آن است که منتقدان بهائی به دنبال پیدا کردن تناقض هایی میان اصل کتاب تاریخ نبیل زرندی و خلاصه شده‌ی آن هستند تا بدین وسیله، بهائیت را زیر سؤال ببرند و تفاوتها را نشانه‌ی بطلان دعوت بهاءالله معرفی کنند. در واقع آقای امینی اصل انتقاد را به عنوان جواب مطرح کرده اند و از پاسخگویی به آن طفره رفته اند. سؤال اصلی این جا است که واقعاً اگر تفاوت‌های مهمی میان اصل تاریخ نبیل و نسخه‌ی ادیت شده‌ی آن توسط شوقی افندی وجود دارد -که مطلب همین گونه است- این تفاوت‌ها در کجا است و چرا شوقی، در کتاب نبیل دست برده است و مطالبی را که او ننوشته است به او منتسب می‌کند؟ پاسخ ساده اما برای جناب امینی و بهائیان باورمند تلخ است. به جهت وجود انشعابات متعدد در دیانت بهائی و حذف منتقدان و بیرون راندن ایشان «از کشتی بهائیت» امروزه هیچ یک از طرفداران این آیین، نباید فکر کند که منتقدان نیز، روزگاری در شکل گیری و پیشرفت این باور سهم داشته اند و توسط رهبران پیشین، از زحمات ایشان قدردانی شده است. به باور شوقی و تشکیلات بهائی، نقش این منتقدان و فداکاری هایشان، نباید در تاریخ بهائی باقی بماند و بهائیان همه باید نسبت به صبح ازل، محمد علی افندی، میسن ریمی و…. بدبین باشند و همواره آنان را به عنوان خائنان به امر مبارک بشناسند. این در شرایطی است که کتابهای اولیه و نخستین، مملو از ستایش از این منتقدان است و دستگاه سانسور تشکیلات بهائی، تلاش کرده است تا احد امکان با دستکاری تاریخ، تمام این ردپاهای به جا مانده از قبل را پاک کند.

منتهی مشکل این جا است که تاریخ‌های دیگر بهائی که قبل از شوقی نگارش شده و به تأیید عبدالبها رسیده اند، به اصل تاریخ نبیل زرندی دسترسی داشته اند و مطالب متعددی از آن نقل کرده اند. یکی از این کتابها تاریخ ظهور الحق نوشته فاضل مازندرانی است. با مطالعه‌ی این کتاب، نمونه‌های مکرری از تاریخ نبیل به دست می‌آید که در نسخه‌ی ارائه شده توسط شوقی افندی وجود ندارد. این مسأله آن گاه اهمیت بیشتری می‌یابد که بدانیم نبیل زرندی، تا مدتها میرزا یحیی صبح ازل را تکریم و تعظیم می‌کرده است (فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج۴ ص ۲۸) هر چند که بعدها از او فاصله گرفته است. از قضا شوقی افندی، تمام وقایع تاریخ او مربوط به دوران بغداد و پس از آن را حذف کرده است. ایامی که میرزا یحیی صبح ازل، رهبری بابیه را بر عهده دارد و جناب بهاءالله در زمره‌ی یاران و مریدان وی است. حذف این برهه از تاریخ از کتاب تاریخ نبیل نمی‌تواند تصادفی باشد. چرا که همان طور که آقای امینی پیش بینی کرده اند، در صورت پذیرش مفاد آن، ادعای «من یظهره اللهی» بهاءالله، به شدت زیر سؤال خواهد رفت.

نتیجه آن که به نظر می‌رسد، شوقی افندی خواسته است تاریخ را آن طور که دوست دارد، به بهائیان معرفی کند؛ نه آن طور که اتفاق افتاده است و در این میان، از نام نبیل زرندی وام گرفته است تا به تاریخ دستکاری شده‌ی خود وجاهت دهد و آن را نوشته شده در دوران تکوین ادعای باب معرفی نماید. از آقای امینی به عنوان پژوهشگری که در مطالعات تاریخی نیز دست دارند و تألیفاتی در این زمینه از ایشان منتشر شده است، توقع می‌رود که اصول مطالعات تاریخی را فدای باورهای دینی و تعصبات مذهبی خود نکنند و با ترک تقلید و تعصب، از تاریخ استاندارد شده‌ی شوقی افندی برای بهائیان دست بشویند و برای معرفی بهائیت، به تمام تاریخ و نه گزیده‌ یا نمونه‌ی استاندارد شده‌ی آن توجه کنند. یاد نکته‌ای از مقاله دنیس مک اوئن در همین زمینه افتادم. آن جا که می‌گوید: «در حقيقت اين يكي از موارد اختلاف من و هر مورخ ديگر با بهائيان است كه آنها سعي دارند همه روايتها و نقلهاي تاريخي را، كه متفاوت از قرن بديع، يا تلخيص تاريخ نبيل، يا ساير منابع تائيد شده رسمي بهائي باشد،”تصحيح” كنند. حال آنكه تاريخ اينگونه نيست. من با اطمينان خاطر اعلام ميكنم كه هيچ حوزه مطالعات تاريخي وجود ندارد كه نويسندگان مدرن بيان رويدادها و اتفاقات را براساس يك مأخذ و منبع ثانويه كه در دهه ۱۹۴۰ نوشته شده، تنظيم نمايند.»

  • نکته‌ی دیگری که در پاسخ ایشان به چشم می‌آید آن است که مصلحت سازمانی و تشکیلاتی بهائیت را دلیل عدم انتشار اصل کتاب تاریخ نبیل زرندی معرفی کرده‌اند. ایشان مرقوم کرده‌اند: «تشکیلات بهائی و جامعه‌ی بهائی آن‌طور رفتار می‌کنند که به نفع آیینشان است و نه آن‌طور که امثال فیچیکیا و پورمرور و محیط طباطبایی دلشان می‌خواهد. در میان این‌همه کار و گرفتاری که بهائیان جهان بر سر بیت‌العدل می‌ریزند، انتشار تاریخ نبیل اصل، هیچ اولویّتی ندارد. اولویّت‌های هر سیستم را مدیران آن سیستم تعیین می‌کنند، نه آدم‌های حاشیه‌ای. تاریخ نبیل مهم‌تر از کتاب اقدس نبوده است و وقتی انتشار کتاب اقدس، زمان خودش را نیاز داشته، حتماً این حکم در باره‌ی تاریخ نبیل هم صادق است.»

قابل کتمان نیست که از این پاسخ جناب آقای امینی غرق در حیرت شدم! چگونه ممکن است تشکیلاتی زحمت سه بار ترجمه‌ی کتابی را به جان بخرد تا آن را به زبان اولیه برگرداند و این کار را در اولویت‌های خود قرار دهد، اما انتشار اصل آن کتاب در اولویت هایش نباشد!؟ وانگهی اگر انتشار این کتاب در اولویت‌های بیت العدل قرار نداشت، آیا نمی‌توانست نسخه‌ی اسکن شده یا میکروفیلم آن را در اختیار پژوهشگران تاریخی مستقل قرار دهد؟ از این‌ها هم بگذریم… این اعتراض آقای مک اوئن را کجای دلمان بگذاریم که به ایشان به عنوان یک مورخ بهائی هم، اجازه نداده اند که به اصل کتاب دسترسی داشته باشد. ایشان می‌نویسد:

بهاء الله در سال ۱۸۸۸ یکی از نزدیکان خود را، که محمد زرندی نام داشت، و به نبیل اعظم معروف بود؛ مامور كرد تا كتاب تاریخی بنويسد كه بعدا بنام ” تاریخ نبیل ” معروف شد. این نویسنده در سال ۴۹-۱۸۴۸ بابی شده بود و کتاب را براساس «یافته‌های خود، و دستنوشته‌ها و مصاحبه‌های خود با شاهدان زنده حوادث دوران بابی» نوشت.

نیمه اول کتاب تاریخ نبیل، که حوادث و رویدادهای تا سال ۱۸۵۲ را پوشش می‌دهد، توسط شوقی افندی اصلاح و تعدیل و تلخيص و به انگلیسی ترجمه و نام «دان بریکرز» [=شب شکنان] بر آن نهاده شد. تاریخ نبیل جامعترین و مفصل ترین تاریخ و روایت بهائیان از دوران بابی است، اگرچه آن هم، به نوعی حزبی و جانبدارانه، و شرح زندگانی قدیسین و شهدای آنها می‌باشد. یکی از موانع و مشکلات در مطالعه و بررسی تاریخ اولیه بابی و بهائی آن است که متن اصلی تاریخ نبیل، که ادعا می‌شود کتاب دان بریکرز شوقی افندی بر اساس آن نوشته شده، دردسترس هيچ پژوهشگري نيست؛ تنها در اختيار اعضای دارالاثار بهائی، در مرکز جهانی بهائی است و آن را به شخص دیگری نشان نداده اند. ( MacEoin, The Sources for Early Babi Doctrine and History, pp. 166–۱۶۹٫)

اگر اسم این اتفاقات کتمان وقایع و حقایق تاریخی و سانسور تاریخ توسط تشکیلات بهائی نیست، چه نامی روی آن می‌توان گذاشت؟

  • در مورد ادعای تشکیلات بهائی در مورد عدم سانسور و کاستن از مطالب تاریخ نبیل در ترجمه‌ی شوقی نیز جناب آقای امینی مطالبی مرقوم فرموده اند. از جمله نوشته اند: «اولا چنان‌که خود پورمرور گفته، اسم کتابی که به فارسی چاپ شده، «تلخیص تاریخ نبیل» است و لغت «تلخیص»، یعنی خلاصه کردن و مختصر نمودن! یعنی همه‌ی بهائیان از همان ابتدا می‌دانستند که ترجمه‌ی کتاب مزبور از متن انگلیسی، خلاصه‌ای از کتاب اصلی نبیل زرندی بوده است.

ثانیاً: این‌که تشکیلات بهائی گفته باشد که شوقی ربّانی چیزی از کتاب اصلی حذف ننموده، یک حرفی است که یا فیچیکیا از خودش درآورده و یا پورمرور آجر لای سیمان فیچیکیا نهاده است. تا جایی که من خبر دارم، چنین حرف و ادّعایی مطرح نبوده و هر کس این‌چنین گفته، بی‌ربط به هم بافته است، می‌خواهد بهائی باشد یا مسلمان و یا مسیحی.» در پاسخ توجه جناب آقای امینی را به مطالب ذیل جلب می‌کنیم:

  • ای کاش جناب آقای امینی پیش از آن که در نوشته‌ی خود به مقاله‌‌ی صدری نواب زاده اردکانی ارجاع دهند، زحمت می‌کشیدند و یک بار این مقاله را با دقت می‌خواندند تا دریابند که منظور از تلخیص در عبارت اشراق خاوری چیست؟ و ارزش این تاریخ در نظر رهبران بهائی تا چه میزان بوده است. ما برای آن بار زحمت این مطالعه را از دوش خوانندگان بهائی شناسی برداریم، عینا مطالب اردکانی را نقل می‌کنیم. مطالبی که قاعدتا آقای امینی به جهت ارجاع در مقاله‌ی خود به این مقاله، نباید به آن معترض باشند.

اردکانی می‌نویسد: «در توقیع ۱۶ نوامبر ۱۹۳۱ میلادی… چنین مرقوم است:…ترجمه‌ی انگلیسی کتاب تاریخ نبیل در امریک [آمریکا] به زیور طبع آراسته شده است… و در همان توقیع مذکور است که دو ثلث آن تقریباً مأخوذ از کتاب تاریخ نبیل است و یک ثلث آن منتخباتی است از تألیفات مورخین مشهور که به عبارات مختلفه، مدح و ستایش و تمجید از محاسن امر و بزرگواری و عظمت این آئین جلیل نموده اند و متجاوز از هفتصد صفحه است.

بعد از این جناب عبدالجلیل بک سعد، از فضلا و ادبای مصر، این کتاب را با همه حواشی آن به عربی ترجمه نمود و آن چه به نام تلخیص تاریخ نبیل در میان جامعه‌ی بهائیان ایران منتشر است، ترجمه‌ی فارسی این متن عربی می‌باشد که به وسیله‌ی جناب عبدالحمید اشراق خاوری طیب الله مرقده، انجام گردیده است و مراد از تلخیص این است که در این ترجمه‌ی فارسی از ذکر حواشی که همان منتخباتی از تألیفات مورخین است، صرف نظر شده است.» (اردکانی، مطالعه معارف بهائی، جزوه هجدهم، مطالبی درباره تاریخ نبیل زرندی، صص ۷۲و۷۳)

ملاحظه می‌شود که این تلخیص بنا بر ادعای اردکانی توسط اشراق خاوری صورت پذیرفته و نه شوقی افندی و منظور آن بوده که تعلیقات و حواشی اضافه شده بر اصل تاریخ نبیل، از این کتاب حذف شده است و معنی دیگرش آن است که از اصل کتاب نبیل، چیزی حذف نشده است.

اردکانی در همین مقاله و چند سطر قبل تر می‌نویسد: «نبیل مراقبت تامه داشته که در نقل قضایا آن چه مقرون حقیقت و منزه از هر گونه شبهت است مرقوم دارد، و آن چه می‌نوشته در محضر جمال ابهی [= بهاءالله] قرائت می‌شده است. نظر به مراتب مذکوره، باید یقین داشت که آن چه در کلیات امور مذکور در آن کتاب است، همه صحیح و مقرون به صواب می‌باشد و در جزئیات آن… این جزئیات که در مسائل تاریخی مؤثر نمی‌تواند باشد، ملحوظ نظر آن حضرت نبوده است.» (همان، ۷۱)

سؤال از تاریخ نگاری مانند آقای امینی که دلبستگی خود به آیین بهائی را نیز پنهان نمی‌کند آن است که چطور می‌شود انتشار چنین منبع مهم تاریخی که به تصویب بهاءالله نیز رسیده است، از اولویت‌های جامعه‌ی بهائی خارج شود و به جای آن، به انتشار کتاب‌های دست چندم اکتفا شود؟ آیا پژوهشگران حق ندارند بپرسند که تشکیلات بهائی با چنین سند مهم تاریخی چه کرده است؟

  • سند دومی که تصریح به ترجمه‌ی کتاب تاریخ نبیل توسط شوقی افندی دارد، نوشته‌های روحیه ماکسول در کتاب گوهر یکتا است. او می‌نویسد: «حضرت ولی امرالله درباره‌ی مقام حضرت اعلی، و شریعت بیان با چه توقیر و احترامی ذکر فرمودند و کتاب نبیل را که فی الحقیقه تاریخ حیات طلعت اعلی است، طبع و نشر فرمودند.» (ماکسول، گوهر یکتا، ۲۴۵) ملاحظه می‌شود که خانم ماکسول نیز اشاره ای به خلاصه شدن کتاب تاریخ نبیل ندارند و معتقدند که شوقی افندی، کتاب نبیل را ترجمه و منتشر کرده است.

روحیه ماکسول در جای دیگری از همین کتاب، به نقل قول از شوقی پرداخته است و از قول او می‌نویسد: «پس از هشت ماه کار مداوم و مستمر، ترجمه تاریخ ایام اولیه‌ی امر را تمام کرده آن را برای محفل ملی آمریکا فرستادم. این کتاب دارای ۶۰۰ صفحه است و ۲۰۰ صفحه اضافی، حاوی یادداشت هایی است که در تابستان از کتب مختلفه جمع کرده بودم… این تاریخ موثق است و بیشتر درباره‌ی حضرت باب است. قسمت‌هایی از این کتاب را در محضر حضرت بهاءالله خوانده اند و برخی از صفحات را حضرت عبدالبهاء مطالعه و تصحیح فرموده اند.» (همان، ۲۶۱)

ملاحظه می‌شود که شوقی افندی در این جا مدعی است که کتاب تاریخ نبیل را ترجمه کرده است و مطالبی به آن افزوده است که معنی کلمه‌ی edited در ابتدای این کتاب را مشخص می‌سازد. طبیعتا افزودن برخی مطالب به ویژه در پاورقی‌های این کتاب را می‌توان به عنوان ویرایش پذیرفت. وانگهی همان طور که ذکر شد، اگر شوقی برخی مطالب را تغییر داده، به تعبیر آقای اردکانی باید در جزییاتی مانند نام افراد یا تاریخ دقیق روزهای بروز حوادث باشد و نه اصل مطالب. زیرا اصل مطالب، قبلاً به تأیید بهاءالله و عبدالبهاء رسیده بود.

در همین کتاب و چند خط بعدتر، باز از قول شوقی می‌خوانیم: «جمیع ناطقین به زبان انگلیزی را توصیه می‌نمایم که با کمال دقت تاریخ جاودان نبیل را مطالعه نمایند و آن را مقدمه‌ای از برای تجدید حیات روحانی خود بدانند.» (همان)

در این جا نیز شوقی افندی بر ترجمه‌ی کتاب تاریخ نبیل تأکید کرده و سخنی از خلاصه کردن آن جاری نساخته است.

نکته‌ی دیگری که دوست دارم قبل از جمع بندی این بخش خطاب به بهائیان هم زبان و آقای امینی عرض کنم آن است که لطفاً جای متهم و شاکی را در پنهان کاری و سانسور کتاب‌های امری عوض نکنید و توقع عذرخواهی از سوی منتقدان را نداشته باشید.

اعتراض منتقدان این است که چرا کتاب‌های اصیل بهائی از دسترس پژوهشگران دور مانده است؟ چرا کتاب اقدس که مدعی هدایت تمام انسان‌ها است، باید ۱۰۰ سال پس از تألیف، به زبان‌های اروپایی ترجمه شود؟ چرا کتاب تاریخ نبیل باید سه بار از زبانهای مختلف ترجمه شود تا دوباره متن فارسی آن منتشر شود ولی انتشار اصل آن –ولو به شکل میکروفیلم و اسکن- در دستور کار تشکیلات بهائی قرار نمی‌گیرد. اگر بعد از ۱۰۰ سال و تحت فشار افکار عمومی و روشنفکرانی نظیر فرانچسکو فیچیکیا، بالاخره بیت العدل تصمیم گرفت تا کتاب اقدس را منتشر کند، نباید منتظر عذرخواهی منتقدان باشد؛ بلکه این بیت العدل و تشکیلات بهائی است که باید توضیح دهد چرا ۱۰۰ سال، محققان و پژوهشگران غربی را از دسترسی به منابع اصلی محروم کرده است؟ و باید بابت این تقصیر، عذرخواهی کند. لذا لازم است تذکر داده شود که حتی بعد از انتشار اصل کتاب تاریخ نبیل، این بیت العدل است که باید بابت پنهان کردن تاریخ نبیل زرندی در طول این سال‌ها، از پژوهشگران تاریخی عذرخواهی کند؛ نه آن که منتظر عذرخواهی پژوهشگران باشیم؛ انتشاری که به دلیل مسائل پیش گفته، بعید می‌دانم به طرز سالمی و صحیحی صورت پذیرد.

  • اما در مورد توجيه احكام اقدس در مقاله‌ی آقای تورج امینی، باید بگویم که بسيار موجب خوشحالي است كه فردي مثل آقاي اميني شجاعت كرده و وارد كارزار دفاع از احكام كتاب اقدس شده است. كتابي كه مدعي است جاي قرآن را گرفته و پس از نسخ اسلام، قرار است كتاب راهنماي زندگي انسان امروزي باشد.

فراموش نكنيد جناب بهاء الله و بالتبع بهائيان، تاريخ مصرف اسلام را تمام شده انگاشته و تعاليمي ارائه داده اند كه مطابق با مقتضیات زمان باشد. احكام خشونت آمیزی مثل سوزاندن سوزاننده خانه و انگ زدن بر پيشاني دزد و امثال آن مثل حرمت اعتراض به حاكمان و حرمت تراشيدن موي سر و…چالشى است كه كمتر بهائي حتى بيت العدل وارد كارزار دفاع از آن پس از نسخ اسلام شده است. خوشحاليم ايشان دامن همت به كمر زده، حداقل از اين دو حكم دفاع كند. توجيهات ايشان براي اين دو حكم هرچه باشد ايجاد فرصت گفتگوي در مورد احكام بهائي مغتنم است.

آقای امینی ابتدا موضوع غير قابل اجرا بودن اين احكام را حتي از نظر پاسخ دهندگان به فيچيكيا در جامعه‌ی غربی قبول کرده است. او می‌نویسد: «این بدیهی است که قوانین بهاءالله فعلاً در میان فرهنگ و قوانین حاکم بر غرب، قابل اجرا نیست، زیرا غربیان، هم مبانی فکریشان و هم ساختارهای اجتماعی‌شان با آن‌چه بهاءالله پیشنهاد می‌کند، متفاوت است. وقتی مردمان به آیین بهائی بگروند و بهائیان رشته‌ی امور حقوقی را به دست بگیرند، احکام بهاءالله را جاری خواهند نمود. قرار نیست که قوانین بهاءالله با قواعدی دیگر سنجیده شود، گو این‌که در تمام ادیان وحیانی، گفتار و نوشتار «پیامبر»، میزان و ملاک و معیار عدالت است. مفهوم اجرای قوانین بهاءالله این است که حاکمیّت باید با بهائیان باشد و وقتی چنین است، به ویژه که بهائیان هیچ کوشش قهرآمیزی برای کسب قدرت نمی‌کنند، بنابراین اقبال و پذیرشِ به طوع و رغبتِ عموم، باید چنین قدرتی را به آنها داده باشد و این ممکن نیست مگر نظر عموم معطوف به تعالیم بهائی شود.»

در پاسخ به آقای امینی یادآوری نکات ذیل خالی از لطف نیست:

  • به نظر می‌رسد این توجیه، تکافوی اشکال را نمی‌کند و بلکه اشکالات و ابهامات بیشتری نیز بر ماجرا می‌افزاید. دیانت اسلام برای سعادت انسان‌ها برنامه‌های دینی فردی و اجتماعی تدوین کرده است. این برنامه‌ها به دلیل شکل گیری جامعه‌ی اسلامی در دوران حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و در رأس قدرت قرار گرفتن پیامبری الهی در جامعه‌ی آن روز، اجرایی شده و در سال‌های بعد از رحلت پیامبر اکرم، در جامعه‌ی اسلامی جریان داشته است. شکل تشریع بسیاری از احکام نیز آن گونه بوده که به فراخور حوادث پیش آمده در جامعه، پیامبر اکرم از جانب خداوند، حکم موضوعات مختلف را برای امت خویش بیان کرده و آن احکام را اجرایی فرموده است.

تذکر این نکته لازم است که این بحث، فارغ از این سؤال «آیا در تمام مصادیق، این احکام پس از رحلت آن حضرت به درستی رعایت شده است یا نه؟» طرح شده است؛ چرا که رهبری ظاهری جامعه‌ی اسلامی پس از رسول اکرم، به جز دورانی کوتاه در اختیار امام معصوم نبوده است و قطعاً در مسیر اجرا، اشتباهات و سوء نیت هایی نیز بروز کرده است. با این وجود احکامی که در قرآن کریم به آن‌ها اشاره شده و جنبه‌ی اجتماعی دارد یا برای اجرای آن لازم است قدرت سیاسی و رهبری جامعه در اختیار مسلمانان باشد، همگی در برهه‌هایی از زمان اجرا شده است.

اما در مورد بهائیت داستان متفاوت است. باب، بهاءالله، عبدالبهاء و شوقی افندی هیچ کدام در دوران حیات خود (که مجموعاً بیش از ۱۰۰ سال به طول انجامید) نتوانستند رهبری یک جامعه‌ی متمرکز بهائی را در دست بگیرند و هیچ گاه در رأس یک قدرت اجتماعی و سیاسی با حضور افراد بهائی نبوده اند. هر چند تا این جای مسأله، خواه نا خواه ضعف عمده‌ای محسوب می‌شود اما مشکل اصلی این جا نیست. مشکل این جا است که برای جامعه‌ای که هیچ گاه شکل نگرفته، برخی احکام کلی را بدون اشاره به جزییات وضع کرده اند و تدوین جزییات آن را به آینده موکول کرده اند. در بسیاری از مسائل اجتماعی نیز، کلیات را ذکر نکرده اند و تشریع آن را به بیت العدل و آینده موکول کرده اند.

از دو زاویه‌ی مختلف می‌توان به این مسأله نگاه کرد:

نخست آن که چگونه می‌توان به دیانتی ایمان آورد و آن را دربست پذیرفت بدون آن که از احکام اساسی اجتماعی آن مطلع بود؟ بهائیت که به ادعای آقای امینی وجهه‌ی همت خود را تبلیغ دیانت خویش قرار داده است، مردم دنیا را به چیزی دعوت می‌کند که هنوز خودش در مورد آن بی اطلاع است. این جا از مصادره به مطلوب آقای امینی نیز نباید غافل بود. ایشان جناب بهاءالله را در گیر و دار این کشمکش، وارد در جمع پیامبران الهی کرده و سخن او را معیار قلمداد کرده است. حال آن که موضع اصلی دعوا همین جا است. یعنی اجرایی نبودن و همه جانبه نبودن تعالیم اجتماعی بهاءالله و مطابق نبودن آن با فطرت و وجدان آدمی، مهم‌ترین دلیل پیامبر نبودن اوست. بر خلاف نظر آقای امینی، لااقل مغایرت نداشتن احکام یک مدعی پیامبری با روح و جان انسان‌ها و فطرت خداجوی ایشان، از مهم‌ترین لوازم نبوت است. امروزه مردم دنیا حق دارند بپرسند که اگر ما بهائی شدیم، بر اساس چه ملاک و میزانی، جامعه‌ی ما اداره خواهد شد؟ احکام اجتماعی چیست؟ حقوق افراد از دیدگاه دیانت بهائی چیست و با چه ضمانتی در جامعه‌ی بهائی تأمین خواهد شد؟ روش تأمین نیازهای اساسی یک جامعه نظیر امنیت در یک جامعه‌ی بهائی چیست؟ اگر جامعه‌ی بهائی از طرف جامعه‌ای دیگر مورد تهاجم نظامی قرار گرفت، با توجه به منسوخ شدن حکم جهاد و جنگ، روش این جامعه برای حفظ جان و مال و ناموس افراد خود چیست؟ چگونه می‌توان گفت بهائیت دیانتی است که برای رساندن تمامی انسانها به سعادت و شکل دادن نظمی جدید و بدیع به وجود آمده است، اما پاسخی برای این پرسش‌های اساسی ندارد و این مطالب در آینده مشخص خواهد شد؟ من به عنوان یک انسان، وقتی از بیرون به این مسأله نگاه می‌کنم، با تمام وجود از آیینی که جزییات احکامش برایم مشخص و قابل قضاوت نیست، پرهیز می‌کنم. بهائیان هم وطن و جناب آقای امینی به یاد داشته باشند که شاید نتوان سخنان یک مدعی پیامبری را با اقوال دیگران بررسی کرد، اما آوردگاه عقل و وجدان، بهترین جا برای قضاوت کردن در مورد آن و تصمیم گیری برای انتخاب کردن و یا انتخاب نکردن تعالیم یک دین است. در جایی که هنوز بسیاری از کلیات و جزییات این نظم جدید مشخص نشده است، قضاوت عقل و وجدان، احراز پیامبری بهاءالله نخواهد بود.

  • از این‌ها که بگذریم، به نظر می‌رسد ادعای آقای امینی مطابق واقع نباشد و این گونه نباشد که اجرای احکام اجتماعی دیانت بهائی، مستلزم تشکیل جامعه‌ی بهائی کامل و در اختیار گرفتن رشته‌ی حقوقی جامعه به دست بهائیت باشد. همین امروز بسیاری از احکام اجتماعی بهائی به صورت جهانی در حال اجرا است. یک نمونه از آن طرد است که آقای امینی در قسمتی دیگر از مقاله‌ی خود بدان پرداخته‌اند و از شوقی افندی بابت اجرای آن، دفاع تمام قد کرده اند.

ایشان می‌نویسند: «شوقی ربّانی به عنوان هدایت کنندۀ کشتی آیین بهائی به سوی ساحل «وحدت عالم انسانی»، قرار نبود که درخواست‌های هر کس را که از هر جا می‌رسید، قبول کند. هر سیستم و نظمی برای ادارۀ خود به محور ِاتّحاد نیازمند است و در آیین بهائی این محور را «عهد و میثاق» نام گذاشته‌اند. این‌که هر کسی خود را حقّ بیانگارد و بخواهد هر جور که دلش خواست رفتار کند، نظم و سیستم جامعۀ بهائی را ناکارآمد می‌کند. بهائیان با اعتقادی که به عبدالبهاء داشتند، سکّان کشتی آیین بهائی را در دستان شوقی ربّانی پذیرفتند و بسیار طبیعی و منطقی بود که اگر هر کس در هر گوشه‌ای از این کشتی می‌خواست برای خودش سکّان و دکّان درست نماید، شوقی ربّانی او را از کشتی بیرون کند. این لازمه‌ی اتّحاد و حفظ نظم بود، خصوصاً برای آیینی که داعیه‌اش «وحدت عالم انسانی» است.»

در این جا بنا ندارم که بحث طردهای انجام شده و علل آن توسط شوقی افندی را بررسی کنم. زیرا در مقاله ای دیگر در شماره‌های آتی انشاءالله به این بحث مهم خواهیم پرداخت و طردهای انجام شده توسط او را بررسی خواهیم کرد تا اشتباه آقای امینی در این زمینه واکاوی شود. آن چه این جا شاهد بحث است، آن است که حکم طرد که شامل قطع رابطه‌ی تمام بهائیان حتی نزدیکترین خویشاوندان با فرد طرد شده است، در میان بهائیان کاملا اجرا می‌شود. بر اساس این مجازات، فرد طرد شده از طبیعی ترین حقوق خود مانند ارث نیز محروم می‌شود. چگونه است که در مورد اجرای حکم اجتماعی طرد، آقای امینی تشکیل یک جامعه‌ی بهائی و در دست گرفتن اختیارات حقوقی را شرط نمی‌دانند و از قضا از اجرای این حکم پشتیبانی نیز می‌کنند، اما هنگامی که کار به مجازات دزد یا سوزاننده خانه می‌رسد، اجرای این احکام را منوط به تشکیل جامعه‌ی بهائی می‌کنند؟ مگر نه این است که دو فرد بهائی که هر دو احکام بهاءالله را با عمق جان پذیرفته اند، در چنین مواردی برای کسب رضایت الهی، باید دست به کار شوند و شاکی و مجرم، هر دو تلاش کنند تا حدود به اصطلاح الهی جاری شود؟ مگر نه این است که بهائیان در اختلافات داخلی خود، از مراجعه به محاکم منع شده اند و لازم است مسأله را توسط محافل محلی و ملی حل و فصل کنند؟ حالا چه باک، که زمام امور حقوقی کشوری در اختیار بهائیت نباشد. این وظیفه‌ی تشکیلات است که فرد خاطی را محاکمه کند و اگر فردی محکوم شد، باید با جان و دل مجازات خود را بپذیرد و جامعه‌ی بهائی نیز باید با افتخار، اجرای این حکم را اعلام کند تا به قول آقای امینی، برای دیگران درس عبرتی باشد و خاصیت بازدارندگی آن نمایان شود.

حالا که بحث به این جا رسید، نمی‌توانم حسرت خود را از این که چرا آقای امینی در مورد اجرای این حکم در جامعه‌ی آرمانی بهائی در قبال اقلیت‌ها مطرح نکردند، پنهان کنم. ای کاش آقای امینی در مورد این موضوع نیز توضیح می‌دادند که اگر فرضاً در کشوری زمام امور حقوقی به دست بهائیان افتاد و فردی از دیانتی دیگر از یک فرد بهائی یا غیر بهائی دزدی کرد، آیا با توجه به عدم اعتقاد او به بهائیت همین مجازات‌ها علیه او اعمال می‌شود؟ یا آن که او را بر اساس دیانت خود مجازات خواهند کرد؟ به نظر می‌رسد تشکیلات بهائی تا قبل از آن که به این پرسش‌ها پاسخ دقیقی ارائه کند، از نظر اخلاقی حق ندارد انسان‌ها را به بهائی شدن و تشکیل یک جامعه‌ی بهائی و اداره‌ی آن بر مبنای کتاب اقدس تشویق و تبلیغ کنند.

  • نکته‌ی دیگر در مورد عدم انطباق تعالیم بهائی در کتاب اقدس با دنیای امروز آن است که اگر اين نظم با قوانين دنياي امروز نمي خواند، پس داعيه‌ی اين دين كه مي گويد من براي اين عصر آمده ام و قرار است ديني مطابق با مقتضيات اين زمان باشم چه مي‌شود؟ آيا مي توان مطابق حكم كتاب اقدس، مراسم آدم سوزي سر يك چهار راه يا ميدان شهر راه انداخت و خبرنگاران را دعوت كرد تا از مراسم سوزاندن يك سوزاننده خانه فيلم و رپرتاژ تهيه نمايند؟ آیا چنین تصویری، مشابه با سوزاندن زنده زنده‌ی آن خلبان اردنی توسط گروه تکفیری داعش نیست؟
  • آقای امینی در ادامه‌ی مقاله خود مي گويد که تخفيف اين حكم و تعيين شرايط و انواع آن به عهده‌ی بيت‌العدل است. اما نکته این جا است که بيت العدل براي اين حكمي كه قرار است جاي احكام اسلامي را بگيرد، هنوز آن حدود و تفاصيل را تعيين نکرده است. مراسم علامت زني و انگ زني بر پيشاني دزد (كه البته به نوعي باشد كه با حمام رفتن و شستن پاك نشود) با بحث هاي حقوق بشري و امثال آن که مقتضای جامعه‌ی غربی امروز است، قابل جمع نیست. این قابل پذیرش نیست که بهائیان برای خارج شدن از تضییقات موجود در ایران و سایر کشورهای جهان، به حقوق بشر متمسک شوند، اما هنگامی که بحث به بررسی احکام دیانتشان در فضای حقوق بشری فرا می‌رسد، از چنین نقدی بگریزند و آن را مربوط به نظم بی نظیر جناب بهاءالله مرتبط سازند که قرار است در آینده فراگیر شود!
  • نکته آخری که دوست دارم در مورد احکام خشونت آمیز کتاب اقدس به آن بپردازم آن است که گفتن این مسأله که «مجازات‌ها براي بازدارندگى است و خشونت آن مانعى ندارد» هم تكافوي پاسخ به اين دو حكم را نمى‌كند. زيرا دليلي ندارد که حكم مجازات دزد در آیین الهی اسلام منسوخ شود و حكم خشن تري جاي آن را بگيرد و سپس ادعا شود که این احکام خشن تر، مطابق مقتضيات اين عصر هم هست! جالب است كه هروقت پاسخ دهندگان جامعه بهائی در اين معضلات گير مي كنند، زود پاي اسلام را پيش مي كشند كه چنين احكامي در اسلام هم هست و يادشان مي رود كه خودشان به دليل وجود احکامی نظیر همین احكام، مدعى نسخ اسلام شده بودند و مدعي دين جديد با احكام منطبق با زمان بودند. حالا خودشان در همان اتهام قرار گرفتند و در مقابل این سؤال که چرا چنین حکمی مطابق با مقتضیات زمان نیست؟ پاسخی ندارند.
  • از آن جا که آقای امینی نوشته‌ی خود را برای نشریه‌ی بهائی شناسی ارسال نکرده بودند و دسترسی به ایشان برای کسب اجازه جهت انتشار مقاله‌ی شان در این مدت کوتاه مقدور نبود، متأسفانه نتوانستیم تمام مقاله‌ی ایشان را در این جا درج کنیم تا خوانندگان بهائی شناسی بتوانند با مقایسه‌ی استدلال‌ها، قضاوت کافی داشته باشند. در عین حال لینک مقاله‌ی ایشان در ذیل همین مقاله در سایت بهائی پژوهی منتشر می‌شود تا خوانندگان بتوانند در کمال آزادی مطالب ایشان را مطالعه کنند. همچنین در نگارش همین پاسخ سعی شد تا جای ممکن با نقل قول از مکتوب ایشان، منظورشان از پاسخ‌ها را منتقل کنیم و آن گاه به نقد آن بپردازیم. به بهائیان هموطن و آقای امینی ایشان اطمینان می‌دهیم که بهائی شناسی آمادگی دارد تا مقالات رسیده از سوی بهائیان در پاسخ مقالات بهائی شناسی را منتشر سازد و البته به فراخور، در صورت نیاز به نقد آن نیز بپردازد. چرا که بهائی شناسی وامدار تشکیلاتی مانند بیت العدل نیست تا از آن بترسد و به خود سانسوری روی بیاورد. مسأله ای که بعضا باعث انتقاد بهائیان نیز شده است. این جمله را از مقاله‌ی نوشته شده توسط خود ایشان با عنوان کتاب رستاخیز پنهان و بوته‌ی اجمال را یادآوری می‌کنیم که: «در عین حال، من همیشه با سانسور فکر مخالف بوده ام. چه از جانب بهائیان اعمال شود، چه از جانب دیگران. وقتی فکر سانسور شود، معنای آن این است که سانسور کننده، توانایی برای رفع و رجوع فکر جدید ندارد. من اگر حرفی داشته باشم که مورد توجه برخی قرار گرفته، این حرف حاصل مطالعات دینی و تاریخی توأمان بوده است و سانسور یک بهائی که در کتابش مدافع حضرت بهاءالله است، آن هم از جانب بهائیان، نه توجیه فرهنگی دارد، نه توجیه مذهبی و هیچ توجیه دیگر.»

بارگذاری بیشتر مطالب مرتبط
بارگذاری توسط مجله بهائی شناسی
بارگذاری در انعکاس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code

بررسی

The Babi Uprising in Zanjan

by John Walbridge Published in Iranian Studies, 29:3-4, pages 339-362 ۱۹۹۶ Winter/Fall    …